افق کوروش | کمپین 1001 داستان

شیرین کاری هاکان جون

محمدهادی محمدی
3.56 امتیاز | 18 رای
روز پنچ­شنبه ای بود اوایل شهریورماه سال 96 که گوشی­ ام دست پسر 15 ماهه ­ام بود که داشت باهاش بازی می­کرد که صدای پیامکش اومد  خانمم بهم گفت: هادی برات پیام اومد و من هم که نمی­خواستم بازی پسرم رو به هم بریزم گفتم: ولش کن از این پیام­های تکراری و مردم آزار تبلیغاتیه.بعد از نیم ساعت وقتی گوش­ام رو چک کردم دیدم پیامک واریزی اومده، نگاهش کردم دیدم که مبلغش از حقوق ماهیانه­ام خیلی بیشتره و جای سؤال بود برام، هر چی فکر می­کردم چیزی به ذهنم نرسید که یکی از همکاران تماس گرفت و گفت چقدر پاداش تولید بهت دادن، که از اینجا دونستم پاداش تولید همراه با حقوق ماهیانه ریختن حساب، وقتی به خانمم گفتم اولین جمله ای شنیدم گفت: یخچالمون خالیه و کلی موادغذایی برای خونه میخوایم.منم گفتم غروب هوا خنک شد بریم خرید.  من و خانمم و هاکان کوچلو رفتیم خرید و ماشین رو پارکینگ عمومی پارک کردم و قدم زنان داشتیم می رفتیم که لحظه به لحظه به ازدحام جمعیت مردم تو پیاده روها بیشتر و بیشتر می شد و ترافیک ماشین ها شلوغتر و شلوغتر از قبل، به خانمم گفتم از این قصابی که همیشه گوشت و مرغ میخریم، خرید کنیم که خانمم گفت نه هنوز ، برگردیم می­خریم.  تو مسیر چندین سوپرمارکت و برنج فروشی که قبلاً خرید ماهیانه می­کردیم سلام کردند و گفتند بفرمائید و چون هاکان با شیرین کاری­هاش داشت تو پیاده رو می رفت گفتم الان برمی­گردیم و اتفاقاً خرید هم داریم، دنبال هاکان رفتیم که اکثر مردم داشتن ازش فیلم می گرفتند رفت درب فروشگاهی و گفت هادی من اینو میخوام(هاکان من و مادرش به اسم کوچیک صدا میکنه و لفظ پدر و مادر برای ما دو نفر الان 5 سالشه اصلاً بکار نبرده).    منم گفتم هاکان جان این بادکنک فروشگاهه و نمیشه ازش در بیاری و نظمش بهم میخوره، تو که خیلی منظمی، این بین می­خواستم هاکان رو راضی کنم که یه آقا اومد بیرون و گفت: بیا کوچلو جون همشو بهت میدم برای خودت که هاکان زیر چشمی نگاهی به من کرد و رفت تو فروشگاه، همراه همسرم دنبال هاکان رفتیم، هاکان یکی از سبد های چرخدار(ترولی)  هول داد و شروع کرد جنس گذاشت توش، عصبانی شدم برای هاکان.   همون آقا که لباس فرم منقش به آرم افق کوروش بود اومد گفت: خواهش میکنم عصبانی نشید بزارید بچه از این کارش لذت ببره و بعداً  خودم همشو مرتب سر جای خودش میچینم، منم از شرمندگی خیس عرق شده بودم، همسرم اومد و گفت: وا هادی چقدر قیمت هاش خوبه و چقدر تخفیف داره و یه ترولی برد و هر چیزی نیاز داشتیم گذاشت توی سبد از برنج، گوشت، مرغ تا سلولزی و شوینده، از مواد غذایی گرفته تا انواع تنقلات و لبنیات.   کار به ترولی دوم و سوم هم کشید و وقتی فاکتور شد علاوه بر تخفیف ها، تفاوت قیمت ها رو کاملاً حس کردیم و اینطور شد که مشتری پا ثابت فروشگاه در همسایگی خودمون افق شدیم. اینم بگم هاکان از همه چیز گذشت الا بادکنک ها.   تا بعد از چند سال، در آذر ماه سال 98 همه اتفاق ها دست در دست هم داد و استخدام افق کوروش در واحد برنامه ریزی منطقه 15 شدم و در تاریخ 1400/11/01 از مجموعه عظیم افق کوروش استعفا دادم به دلیل علاقه شخصی به کار تولید، به صعنت تولید برگشتم.

به این داستان رای بدهید

این داستان را به اشتراک بگذارید