لیلی و مجنون فروشگاه
دوره دوم
مرضیه آقاجانی
3.47
امتیاز
|
17
رای
برفتم به فروشگاه و بدیدم پسرک با قد رعنا
همی مشغول بود و ندید چشمک مارا😜
گویا دل بدادم در همان لحظه ی زیبا
ناگاه برگشت و بدید چهره ی گلگون مرا
هردو در آن لحظه بودیم و نبودیم آنجا
او بخندید و شکفت غنچه ای در دل صحرا
ما هردو عاشق بشدیم و هم اکنون گذشته سالها
من پیدا کردم افق آینده ی خود و شدم شیدا
و افق کوروش بود که ما را با هم بکردش آشنا
این هم بود داستان کوتاه ما از دیروز و بماند فردا
(من از تمامی شاعران محترم معذرت میخوام چون نه شعر گفتن بلدم 😁نه تا حالا تجربه ای در این زمینه داشتم ولی وقتی خواستم داستان آشنایی با همسرم رو بگم یه دفعه تمام جملات اومد تو ذهنم و منم نوشتم🙈)