خبر خوب این بود که یکی از شعبات افق کوروش در نزدیکی خوابگاه ما باز شده ! و چی از این بهتر ؟! یه فروشگاه بزرگ در نزدیکی خودت، که بتونی تو گیر و دار زندگی دانشجویی با ...
داستان از اونجایی شروع شد که داداش من ابراهیم که البته ما ابی صداش میکنیم؛ یک دل نه صد دل عاشق دختر همسایه ما مریم جون شد. بعد از کلی رفتن و اومدن شرط ازدواجشون این شد ...
بنـــــــــــام خداونـــــد بخشـــــــــنده مهربـــــــان سلام، چند سالی بود که شوق دیدار بین الحرمین و کربلا که همچون تکه ای از بهشت هستند را داشتم. هر ...
سلام ما همیشه برای خرید های روزمره از فروشگاه های معمولی و هایپرمارکت ها استفاده میکردیم و طبیعتا از تخفیف خبری نبود داستان از جایی شروع میشه که چند سال پیش خبر دار ...
با چشمایی خیس به حرم زیباش نگاه میکردم باورم نمیشد بالاخره بعد این همه سال آقا منو خواسته بود . توی دلم صداش کردم گفتم :آقا جونم دلم تنگ شده بود تو منو خواستی من منی که ...
یه روز تو اینستارو با چشم گریون داشتم نگا میکردم یه استوری دیدم از فامیلامون عکس یه پیرمرد مهربونم بودنوشته بود روح بزرگ حاج کریم فضلی موسس شرکت گلرنگ آسمانی شد گفتم ...
بار اول که دیدمش اسفند ماه سال 1399 بود جلوی درب فروشگاه مشغول تحویل گرفتن بار لبنیات بودیم یه فرشته ی ناز و خوشکل صدا زد عمو کوروش، کسی داخل فروشگاه هست ما میخواییم ...
روز پنچشنبه ای بود اوایل شهریورماه سال 96 که گوشی ام دست پسر 15 ماهه ام بود که داشت باهاش بازی میکرد که صدای پیامکش اومد خانمم بهم گفت: هادی برات پیام اومد و من هم ...
بنام خدای زیباییها پیس پیس؛ اسپری الکل و روی تخت و لوازم جانبی مرکز انتقال خون میزنم. _سلام، چیزی خوردی؟ +سلام، خیلی وقته خون میدم این موارد و میدونم نگران ...
برفتم به فروشگاه و بدیدم پسرک با قد رعنا همی مشغول بود و ندید چشمک مارا? گویا دل بدادم در همان لحظه ی زیبا ناگاه برگشت و بدید چهره ی گلگون مرا هردو در آن لحظه بودیم ...
بنام خدا پسرعموی من،سوپرمارکت بزرگی دارد،هر ازگاهی به دیدنش میرفتم،وآخر سر هم،چیزایی رو که لازم بود،ازش میخریدم،یکروز،با پسرم که 6سالشه،رفتیم اونجا وبه پسرم ...
برای خرید به افق رفتم و در اونجا محو شدم یعنی وقتی اجناسی که پیدا نمیکنی توی افق کوروش پیدا میکنی انگار دنیارو بهت دادن ممنون که ...
همیشه،خریدهای منزل را از مغازه های محل انجام میدادم، عادت هم نداشتم که قیمتها رو بررسی کنم،که اینو چند حساب کردند،اونو چند دادند،اما زیاد پیش می آمد که همسرم ...
خیلی ها فکر میکنن داستان عاشقانه اینجوریه که دونفر داخل داستان بعد از گذشتن از کلی سختی ها بالاخره به هم میرسن و داستان هم تموم میشه . ولی تو دنیای واقعی ، به خصوص تو ...
روزی رفته بودیم به یکی از شعبه های فروشگاه کوروش و داشتیم خربد میکردیم یهو چیزی توجهم رو جلب کرد که یکی از کالا هایی که کم یاب بود دیدم که تا حالا تو هیچ یک از مغازه ها ...
وارد که شدم نظم وترتیب قفسه ها نظرم را جلب کرد.خانمم بسمت یخچال ها ویترینی رفت وغرق تماشا شد .انواع گوشت از مرغ وماهی گرفته تا چرخ کرده وگوسفندی ان هم بتاریخ روز برایش ...
باسلام وعشق -پیرمرد هر سه وچهار روز عصا زنان با مشقت وزحمت فراوان مسیر طولانی خانه اش تا فروشگاه افق کوروش را طی می کرد تا بتواند از انجا خریدش را انجام دهد پرسنل ...
کوچه پس کوچهها را بالا و پایین میکنم. از صبح دارم قدم میزنم میون این کوچه های بی انتهای شهر. پشت بازارچه،درست وسط کوچههای گلی و بارون دیده و خانه هایی که حالا ...
فروشگاه کوروش یکی از کامل ترین فروشگاه هاهس که من تقریبا هرروز ازش خرید میکنم محصولات درجه یک و با کیفیتی داره و تخفیف های عالی که داره منو مشتری ثابت فروشگاه کرده ...
روزی با همسرم برای خرید بازار رفتیم و من همسرم رو دعوت به خرید از افق کوروش کردم.ایشان مخالفت میکرد اما بعد از خرید و تطبیق قیمت با سایر فروشگاهها ایشون هم موافق نظر ...